ردای روحانیت بر تن آنارشیسم
پارادوکس کسب مشروعیت از نهاد دین
سوال کلیدی:
چگونه ممکن است فردی که «دولت» را عین «شیطان» و هرگونه ساختار حاکمیتی را «طاغوت» میداند، برای کسب اعتبار و مشروعیت به دیدار نمایندگان برجسته همان ساختار دینی-حکومتی برود؟
این بخش به تحلیل این تناقض بنیادین میپردازد و نشان میدهد که چگونه محمدعلی جنتخواه از «اسلام» به عنوان یک تاکتیک بازاریابی برای فروش آنارکو-کاپیتالیسم غربی استفاده میکند.
نیاز روانی به تأیید: الگوی تکرارشونده جستجوی اعتبار
از «فیلسوف جوان» تا «یقین قلبی»این نیاز به اعتباربخشی، یک الگوی تکرارشونده در شخصیت جنتخواه است. همانطور که او با افتخار از لقب «فیلسوف جوان» که توسط بیژن کیان (یک چهره سیاسی) به او داده شده یاد میکند، در اینجا نیز به استقبال یک مرجع تقلید به عنوان سندی برای «افزایش یقین قلبی» خود استناد میکند.
تصویر دیدار با مراجع
توییت درباره دیدار
نقل قول از توییت:
«مرجع عالیقدر آیت الله علوی بروجردی بسیار از تز استقبال کردن قدم بزرگی بود برای من و تزی که نوشتم. ✅ یقین قلبی من بیشتر شد.»
تحلیل رفتار:
کسب مشروعیت بیرونی:
او فاقد تحصیلات کلاسیک حوزوی است. برای اینکه نظریهاش به عنوان یک تفسیر معتبر از «تشیع» پذیرفته شود، به جای سالها تحصیل و اجتهاد، به یک میانبر نیاز دارد: عکس یادگاری و تأییدیه (حتی ضمنی) از چهرههای شناختهشده.
تفسیر دیدار:
او دیدار با یک مرجع تقلید را نه یک گفتگوی انتقادی، بلکه تأییدی بر درستی نظریه و افزایش «یقین قلبی» خود میداند. این نشاندهنده نیاز شدید او به اعتباربخشی از سوی یک مرجع قدرت سنتی است. او به دنبال تأیید است، نه بحث علمی.
سپر دفاعی در برابر اتهام بدعت:
با انتشار این تصاویر، او یک سپر دفاعی در برابر اتهامات «بدعتگذاری» یا «خروج از دین» ایجاد میکند. منطق او این است: «چگونه میتوانم ضد تشیع باشم، در حالی که مراجع و بزرگان به حرفهایم گوش میدهند و از آن استقبال میکنند؟»
تناقضات بنیادین با کلام و فقه شیعه
جعل مفاهیمادعای اصلی او مبنی بر اینکه «دین = نظام صوری برای حقوق مالکیت» یک تقلیلگرایی شدید و در تضاد کامل با اصول بنیادین تشیع است. او به جای تفسیر دین، در حال بازتعریف کامل و مصادره به مطلوب آن است.
هدف دین (الدين)
ادعای جنتخواه:
هدف نهایی دین، تضمین آزادی فردی و حقوق مالکیت در این دنیاست. یک سیستم کارکردگرایانه برای زندگی دنیوی.
آموزه شیعه:
هدف غایی دین، عبودیت (بندگی خدا)، تزکیه نفس (خودسازی اخلاقی) و رسیدن به سعادت اخروی (قرب الهی) است. حقوق مالکیت و عدالت اقتصادی ابزارهایی در این مسیر هستند، نه خود هدف. او با حذف کامل بعد معنوی و اخروی، دین را به یک ایدئولوژی اقتصادی تقلیل میدهد.
مفهوم دولت و حکومت (الحكومة)
ادعای جنتخواه:
دولت ذاتاً «شیطان» و «طاغوت» است و هر شکلی از آن (حتی جمهوری اسلامی) نامشروع است.
آموزه شیعه:
بخش عظیمی از فقه سیاسی شیعه (بهویژه پس از امام خمینی) بر ضرورت تشکیل حکومت اسلامی برای اجرای احکام الهی استوار است. مراجع تقلید و روحانیونی که او با آنها دیدار میکند (مانند آیتالله بروجردی یا سید حسن خمینی که میراثدار تفکر امام است)، هرگز دولت را ذاتاً «شیطان» نمیدانند، بلکه بر سر شکل و حدود اختیارات آن بحث دارند. نظریه او با اصل ولایت فقیه به عنوان رأس یک حکومت، در تضاد آشتیناپذیر است.
مفهوم عدالت (العدل)
ادعای جنتخواه:
عدالت یعنی صرفاً «عدم تجاوز به حقوق مالکیت». جامعه عادل جامعهای است که در آن دزدی و زورگویی نباشد.
آموزه شیعه:
«عدل» یک مفهوم بسیار گستردهتر است که شامل عدالت اجتماعی، رسیدگی به محرومان، و توزیع ثروت از طریق مکانیسمهای واجب مانند خمس و زکات میشود. فقه شیعه به دولت اسلامی اجازه (و حتی وظیفه) میدهد تا برای تحقق عدالت اجتماعی، در اقتصاد مداخله کند. این دقیقاً همان چیزی است که جنتخواه آن را «عمل شیطانی» میداند.
اجرای احکام کیفری (الحدود)
ادعای جنتخواه:
اجرای احکامی مانند «قطع دست» تنها در یک جامعه ایدهآل و کاملاً آزاد و بدون فقر ممکن است.
آموزه شیعه:
فقه شیعه اجرای حدود را وظیفه حاکم شرع (دولت اسلامی) میداند و آن را مشروط به یک ناکجاآباد اقتصادی نمیکند. مهمتر از آن، اجرای این احکام نیازمند یک قوه قهریه متمرکز است که جنتخواه آن را ذاتاً شیطانی میداند. او هرگز توضیح نمیدهد که در «جامعه آزاد» او، چه کسی قرار است احکام کیفری اسلام را اجرا کند.
سوال بیپاسخ: در جامعه بدون دولت، چه کسی شریعت را اجرا میکند؟
حفره اجرایی نظریهجنتخواه ادعا میکند که نظریهاش همان اسلام شیعی است. اما او هرگز به این سوال اساسی پاسخ نمیدهد: در جامعه آنارکو-کاپیتالیستی او که فاقد هرگونه دولت و قوه قهریه مرکزی است، چه کسی یا نهادی قرار است احکام اجتماعی و کیفری اسلام را اجرا کند؟
احکام اسلامی که نیازمند قوه اجرایی هستند:
۱. حدود و قصاص:
قطع دست سارق، سنگسار، قصاص در قتل عمد—همه نیازمند یک نهاد مشخص برای تحقیق، محاکمه و اجرا هستند. چه کسی این را انجام میدهد؟ یک شرکت خصوصی؟
۲. خمس و زکات:
جمعآوری، توزیع، و نظارت بر این موارد واجب چگونه صورت میگیرد؟ آیا هر کسی آزاد است که تصمیم بگیرد چه مقدار بپردازد و به چه کسی بدهد؟
۳. امر به معروف و نهی از منکر:
اگر کسی علناً شریعت را نقض کند (مثلاً در ملأ عام افطار کند در روز روزه)، چه کسی اجازه دارد مداخله کند؟ با چه اختیار؟
۴. جنایات و دیات:
چه کسی خونبها را تعیین میکند؟ چگونه اطمینان حاصل شود که قاتل یا مجرم دیه میپردازد؟ یا در قتل عمد، چگونه قصاص اجرا میشود؟
تناقض عمیق:
جنتخواه میگوید که «دولت شیطان است» و هر نوع قوه قهریه مرکزی، «طاغوت». اما اجرای احکام اسلامی—که او ادعا میکند پایبند آنهاست—دقیقاً همان چیزی را میطلبد که او نفی میکند: یک مرجع مشخص و قدرتمند با اختیارات اجرایی.
«شما نمیتوانید همزمان دولت را شیطان بدانید و ادعا کنید که میخواهید احکام اسلامی را اجرا کنید. این دو، منطقاً ناسازگار هستند.»
نتیجه:
این سکوت عمدی نیست. او هیچ پاسخی ندارد، چون پاسخ دادن به این سوال، کل بنیان نظریهاش را فرو میریزد. او در واقع یک ایدئولوژی سکولار-اقتصادی (آنارکو-کاپیتالیسم) را با برچسب «اسلام» میفروشد، بدون اینکه بخواهد (یا بتواند) بار سنگین «اجرای احکام اسلامی» را بردارد.
جمعبندی نهایی: اسلام به مثابه تاکتیک بازاریابی
پس از بررسی کامل تناقضات، این نتیجهگیری قطعی حاصل میشود: جنتخواه در حال فروش یک محصول غربی (آنارکو-کاپیتالیسم) با برچسب اسلامی است.
چرا از «اسلام» استفاده میکند؟
مشروعیتبخشی بومی: به جای اینکه بگوید «من طرفدار نظریه موری راثبارد و میزس هستم»، میگوید «من تشیع خالص را کشف کردم». این برای مخاطب ایرانی قابل هضمتر و کمتر «غربی» به نظر میرسد.
جذب مخاطب سرخورده: او به دنبال کسانی است که از حکومت دینی فعلی ناراضیاند اما هنوز به اسلام وابستگی عاطفی دارند. او به آنها میگوید: «شما میتوانید هم مسلمان باشید و هم دولت را رها کنید.»
سپر دفاعی در برابر انتقاد: وقتی کسی نظریهاش را نقد میکند، او میتواند بگوید: «شما در حال نقد اسلام هستید، نه من!» یا برعکس: «مگر آیتالله فلانی از من استقبال نکرد؟»
حقیقت تلخ:
او مفاهیم کلیدی تشیع—خدا، دین، عدالت، حکومت، شریعت—را از محتوای معنوی و فقهیشان تهی کرده و آنها را صرفاً به عنوان برچسبهایی بر روی یک محصول کاملاً متفاوت (آنارکو-کاپیتالیسم) چسبانده است.
نتیجه نهایی:
دیدارهای او با روحانیون، نه نشان همسویی فکری، بلکه بخشی از یک کمپین بازاریابی است. او یک فیلسوف سیاسی نیست که در جستجوی حقیقت باشد؛ او یک فروشنده است که سعی میکند یک محصول خارجی (که در غرب هم کمتر کسی جدی میگیرد) را با بستهبندی مذهبی به فروش برساند.
این همسانسازی دروغین «آنارکو-کاپیتالیسم = تشیع»، بزرگترین فریب نظری و استراتژیک محمدعلی جنتخواه است.